مانترامانترا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

مانترا

اولین سفر

سلام مانترا جونم. عزیز دلم. دختر معصومم. دختر قشنگم. آخ که چقدر عاشقتم. خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا. ساعت حالا 5 دقیقه به عصر روز شنبه اول اسفنده. تو هم از خستگی گرفتی اینجا خوابیدی. بابایی چند روزه مریضه. تو هم امروز مریض شدی. وقتی از اداره اومدم خواب بودی. اما باید عوض می شدی. داشتم عوضت می کردم بیدار شدی و با بی حالی گریه کردی. بعدش فهمیدم تب داری. اصلا همون موقع هم تنت داغ بود. اما بابایی متوجه نشد. سریع بهت استامینوفن دادم. و کتوف. تو تقریبا نیم ساعت گریه کردی. بعدش سر حال شدی و شروع کردی به شیطونی. تا نیم ساعت پیش که دیگه افتادی توی رختخوابت. قبلش بهت لوبیا دادم. با کمی تخم بلدرچین. یعنی یه دونش رو هم نخوردی. در ضمن برات ننوشتم که ع...
1 اسفند 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مانترا می باشد